Friday, December 31, 2010

گشايش

امروز با دوست خوبم آقاي گلمحمدي به روستاي زيبا ولي كم امكانات گشايش رفتيم دوستمان الحاج شجاع از زيارت مكه معظمه برگشته بودند بعد از ديدار ايشان با عده اي از روستائيان همسايه هم كه به ديدار او آمده بودند احوال پرسي كرديم دوستان به ظاهر كه خاطره خوبي از گذشته داشتند
متاسفانه راه روستاي مذكور همان كوره راهي است كه در سالهاي گذشته راهگشائي شده بود گويا نماينده فعلي موقع تبليغات وعده رسيدگي داده و مردم خوب محل هم منتظر ايشان و ساير مسئولين هستند اميد كه تا انتخابات آينده سرانجامي به اين كارها داده شود
عصر به خانه برگشتيم تلويزيون را روشن و شبكه سوم را انتخاب كردم سخنان يكي از روحانيان محترم كه ديروز در مهديه تهران به خاطر نهم دي ماه 1388 كرده بود پخش مي شد و من از آنجا گوش مي دادم كه از سران فتنه مي گفت و به آنجا رسيد كه گفت روزي گنجشكي روي بوته درختي مي نشيند و بعد كه مي خواهد بلند شود به درخت اعلام مي كند كه آمده باشد تا او از درخت بلند شود و درخت در آن لحظه به او مي گويد مگر شما نشسته بوديد كه مي خواهيد بلند شويد؟ منظور او اين بود كه خاتمي وزنش در جامعه به اين اندازه است البته لازم به تذكر است كه خاتمي دو دوره رئيس جمهوري اسلامي ايران بودند و آراي خوبي هم به او داده شده بود ولي وزن آن همه راي ظاهرا" خيلي كم بوده و هست شايد بهتر است طرفين براي حفظ انسجام كشور همديگر را در حد امكان تحمل كنند

Friday, December 17, 2010

محرم 1389

امسال روزهاي تاسوعا و عاشورا با روزهاي چهارشنبه و پنجشنبه همزمان شده بود و به اين علت فرصت مناسبي بود تا در مراسم اين ماه حادثه آفرين و تاريخ ساز شركت كنيم من نيز به همراه برادران محترم در روستايمان حضور يافته و در مراسم اين ايام كه خيلي صادقانه و بدون ريا برگزار ميشد شركت كنيم هشتم محرم اهالي عزادار مرداناغام در دستجات مختلف به روستاي كوچك ولي زيباي كاواني رفته و بعد از برگزاري مراسم، ناهار را صرف و به مرداناغام بر مي گردند و روز تاسوعا عزاداران روستاي كاواني هم به روستاي مرداناغام مي آيند تا در تعزيه داري مشابه دهشان ،شركت كنند
روز تاسوعا ساعت درست يازده قبل از ظهر را نشان مي داد كه صداي نوحه سرائي اهالي كاواني از انتهاي مرداناغام بلند شد و علم عزاداران هم در جلو صفوف آنان خودنمائي مي كرد علم عزاداران روستاي ما هم در خط مقدم اهالي سر به آسمان كشيده و بي شباهت به علم علمدار كربلا نبود تا اينكه دو دسته به هم نزديك شده و براي همديگر شعارهائي را ذكر كردند اين رسم در بين دو روستا قدمت زيادي دارد و كسي از تاريخ آن كه كي اين مراسم مرسوم گرديده است بيخبر مي باشد و بعد هر دو علم به نشان علمهاي حضرت ابوالفضل و سالار شهيدان به هم نزديكتر شده و همديگر را در آغوش مي گيرند و در اين زمان نوحه سرايان هر چه در دل دارند بر مردم عزادار ارزاني مي دارند و سپس در دسته هاي متعدد به مسجد محل رفته و بعد از عزاداري مفصل نماز خوانده و ناهار صرف مي كنند و بعد از ظهر هم تكرار مراسم براي مشايعت عزاداران به سوي دهشان مي باشد اين مراسم واقعا" كم نظير است
امسال خداوند متعال براي كسب صواب اين مراسم بر من مسكين هم الطاف زيبايش را ارزاني داشت و مراسم امروز به پايان رسيد دوستان دهمان از بنده هم درخواست كردند كه برايشان مثل ايام نوجواني نوحه بگويم و بنده برايشان كمي صحبت كرده و عذر خواهي نموده و قول دادم كه فردا حتما" در خدمتشان باشم
مراسم تاسوعا به پايان رسيد ولي آلام قلوب شيعيان همچنان در حال فوران كردن بود روز عاشورا اهالي در مقياس كوچكتر تركيبي شبيه اسراي كربلا را ترتيب دادند و علم از مسجد بيرون آورده شد دسته هاي شاخسي تشكيل شد و ريش سفيدان در جلو دستجات به سوي چشمه باشي به راه افتادند رسم بر اين است كه درست در زمان اذان ظهر بايستي علم حضرت سيد الشهدا بر زمين افتد كه آن را مراسم قتيل كسيلدي مي گويند شمر با نيزه اش بر سر اسرا مي كوبيد و مردم چنان مي شوريدند كه گوئي در كربلا حاضرند بعد از اين مراسم همه بر مسجد برگشته و مراسم مظلوم و آتش گرفتن خيمه ها را بجاي مي آورند و بعد از آن هم نماز ظهر عاشورا به جاي مي آورند اين مراسم هم به پايان رسيد ما از منازل صاحبان عزا هم ديداري به عمل آورديم در اين روز همه جا احسان مي دهند و در منازل و تكايا همه نوع خورد و خوراك احساني است و شب هم براي شام غريبان دوباره به مسجد جامع دهمان رفتيم و در كنار مردم شريف دهمان ما هم عزادري كرديم مجددا" ريش سفيدان درخواست كردند كه من هم اداي وظيفه كنم و علي رغم بيماري و سرماخوردگي اجابت كردم و شريك صواب اهالي شدم و مراسم شام غريبان در خاموشي مسجد به عمل آمد مراسم امسال محرم به پايان رسيد ما روز جمعه دهمان را ترك كرده و به تبريز آمديم و بقيه ماندند تا بعد از سوم شهات سالار شهيدان بر گردند اميدوارم كه دردهاي مسلمين پايان پذيرد و ما هم از اين مراسم بهره اي برده باشيم

Tuesday, December 7, 2010

سفال ديوار

عصر روز پنجشنبه اواخر آبان ماه 1389 بعد از بارگيري حدود 320 سفال 20*20*15 به پاترول ، به سوي دهمان راه افتاده و حوالي ساعت 17 به ده رسيده و از مسير دهنه يولي و از وسط ساختمانهاي مشهدي اشرف،مرحوم ممد هاشم ، مرحوم حسين مرحوم خسرو و مرحوم عموزاده اسفنديار به نزديكترين نقطه تا خانه خودمان ،سفالها را رسانده و شروع به تخليه كرديم
هنگام غروب بود و اوقات غم انگيزي را تداعي مي كرد پاترول دقيقا" زير ايواني متوقف شده بود كه در همان ايوان مرحوم خسرو سليمي و مادرمرحومه اش مشهدي قمر و در روبروي آن مرحوم مشهدي قيمت و عموزاده ام مرحوم اسفنديار زندگي كرده بودند و من در بچگي و نوجواني در اين اماكن و اطراف آن خاطراتي بس زيبا وجالبي داشتم در همين زمان بود كه بوي ال چورگي و فتير(نان محلي) از تنورهاي اطراف به مشامم رسيد و از ساكنين خانه مرحومه مشهدي قمر خانمي به ما خسته نباشيد گفت و او ديگر قمر خانم نبود و بعد از كوچ خانواده سليمي ها آنها آنجا را خريده و ساكن شده بودند ما هم از او تشكر كرده و سوال كرديم شما نان مي پذيد ؟ گفت نه و از ديگر بچه ها هم سوال كردم كه نتيجه اي نداشت در همين لحظه مرحومه پري خانم يادم افتاد كه وقتي از كنار تنور مشهدي ليلان عبور مي كردم پري خانم صدايم مي زد و نان گرم و تازه تعارفم مي كرد با خودم گفتم اي داد بيداد آشنايان جملگي از ما خداحافظي كرده و رفته اند و اين چه كاري است كه من تازه براي بازسازي خانه پدرييم به ده برگشته ام
در همين لحظه با خودم صحبت مي كردم كه ايكاش عموزاده ام زنده بود و از ايشان اجازه گرفته و اين كوچه تنگ را كمي گشادتر مي كرديم تا خودروها هم عبور كنند و برايش در دلم فاتحه اي قرائت كردم و دور و برم را نگاه نمودم كه ببينم چه كساني از محله قديمي ما، مرحوم شده اند و بس تاسف خورده و ديدم كه ديگر كسي از گذشته ها نمانده اند و من كه فكر مي كردم چرا اين همه فقدان همسايه ها را داريم كه يكباره در آئينه پاترول چشمم به ريش سفيدم افتاد و باور كردم من هم گام در مسير پيري نهاده ام و لذا به همه رفتگان دهمان فاتحه اي احسان نموده و از خداوند متعال آرزوي بخشودگي همگان را كرده و با دوستان براي استراحت به باغچه به راه افتاديم
چه روزگاري داشتيم و عجب دوستاني را خداوند به ما احسان كرده بود وهزاران تاسف كه جملگي از اين ديار كوچيده اند

Sunday, December 5, 2010

گريه بدون مرثيه

امروز چهاردهم آذر ماه سال 1389 است در شركت به حد كافي خسته شده و شب به خانه برگشته ام براي رفع خستگي تلويزيون را روشن و بر حسب تصادف شبكه دوم را انتخاب كردم برنامه اي از آخرين عمليات جنگي مرحوم شهيد كشوري خلبان رشيد هلي كوپتر كبرا را پخش مي كرد و همرزمان آن شهيد بزرگ در ارتباط با شهادت او سخن مي گفتند و طوري آنان صحبت مي كردند كه اشك از چشمان هر بيننده اي فرو مي ريخت و من هم كه در كنارم دخترم هم نشسته و تماشاگر موضوع بوديم و او هم بسيار متاثر شده بودند بدون هيچگونه اختياري به گريه افتادم و با خود گفتم كه اين گريه نيازي به مرثيه و نوحه امروزي ندارد و اين ماجرا خود فضائي آكنده از عشق به الله و ميهن مي باشد نه ريائي در كار است و نه نيازي به ريا كه اين مقوله، خود مكتب بزرگ مي باشد راستي زماني ايثار و از خودگذشتگيها معنا و مفهوم بس بزرگ داشت نمي دانم چرا اين روزي ها به همديگر بي توجه شده اند
خدا روح آن بزرگوار و همرزمانش را شاد گرداند كه چه عاشقانه رفتند و ما چه بي اراده مانديم