Monday, August 16, 2010

پانزدهم مرداد 1389

ديروز با جمعي از دوستان عزيز(كت-اس-طه-ام-اس-عل) هماهنگي لازم براي عزيمت به منطقه سالان تپه آستامال به عمل آورده و امروز ساعت شش صبح با پاترول خودمان به سوي آستامال به راه افتاده و ساعت 30/8 به امامزاده سيد جبرئيل رسيده و بعد از صرف صبحانه بسيار لذيذ به سوي سالان تپه صعود را آغاز و بعد از طي يك ساعت راه مناسب به تپه سالان يا ساردور رسيده و به طرف غرب كه به سوي رودخانه ارس مي باشد تغيير مسير داده و بعد از عبور از تپه هاي سلطان پير و دره گوره دره سي به چشمه اي با صفا رسيده و مشغول استراحت شديم در اين سفر كه هفت نفر بوديم از طبيعت كم نظير منطقه بهره برده و در نگهداري محيط زيست با هم بحث نموديم در اين منطقه ييلاقي، از قديم پرنده زيباي سياه خروس،بز كوهي،قوچ و ميش و ديگر حيات وحش زندگي مي كنند
بعد از صرف ناهار به طرف امامزاده حركت و ساعت 16 به محل رسيده و بعد از صرف چاي در كلبه آقاي اماني به سوي تبريز حركت كرديم اين سفر براي همه دوستان بسيار خاطره انگيز و روح افزا بود

Wednesday, August 4, 2010

روز جمعه 8/5/89

روز پنجشنبه 7/5/89 با درخواست یکی از دوستمان از تبریز به سوی مشگین شهر راه افتادیم ایشان به ما گفته بودند که با گروهی از مهندسین و پزشکان راهی سبلان میشوند بعد از سه ساعت رانندگی به منطقه آب گرم شابیل رسیدیم و دوستان که با لندور ورهای کرایه شابیل را به سوی پناهگاه ترک کرده بودند به ما زنگ زده و اطلاع دادند و ما با پاترول خودمان از شابیل به طرف پناهگاه حرکت و بعد از 50 دقیقه رانندگی پر درد سر به آنجا رسیدیم جمعیت زیادی به پناهگاه آمده بودند و یافتن کسی به سادگی میسر نمی شد کلی همدیگر را گشتیم و داشتیم از دوستان نا امید می شدیم که آقا بهبود یکی از اقوام خودش را(آقای مهندس جعفرو برادران زن ایشان) تصادفی پیدا کرد و ما کلی خوشحال شدیم چرا که امکانات لازم را به همراه نبرده بودیم و از آذوقه و غیره هم خبری نبود و در همین میان دوست قبلی را که برنامه ریز اصلی بودند هم یافته و مطلع شدیم که گروه پزشک و مهندس یکی از دوستان ایشان و پسرشان هستند با دوستان محل خواب و چگونگی شام را بررسی کرده و به این نتیجه رسیدیم که درخواست دوست آقای احمدی را قبول کنیم و به چادر آنها برویم برای شام دوستان کوفته تبریزی داشتند و ما که ناهار هم نخورده بودیم خیلی با اشتها شام خورده و برای صعود فردا به قله سبلان برنامه ریزی کردیم من که برای صعود کلا ناامید بودم برای خواب چند ساعته به پاترول برگشتیم ولی بعلت تردد متعدد کوهنوردان امکان خواب مقدور نگردید و ساعت 5 صبح با دوستان به سوی قله حرکت کردیم حدود نیم ساعت نرفته بودیم که حال یکی از دوستان رو به وخامت گذاشت و ایشان به چادر برگشت و من هنوز به صعود تاکید داشتم که پسر دوستان آقا حامد را دیدم او از من سوراغ پدرش را می گرفت که گفتم حتما در جلو حرکت می کنند جمعیت قابل توجهی در حال صعود بودند تا اینکه بعد از دو ساعت پدر آقا حامد تلفنی عدم صعود خودش را به ما اطلاع داد و راهمان را ادامه داده و به نزدیکی های سنگ محراب رسیدیم و آنجا دیگر توان از ما در رفته بود به هر صورتی بود خودمان را به بالای سنگ مذکور رساندیم و بعد از ربع ساعتی به ساحل دریاچه سبلان رسیده و عکسهای مختلف گرفتیم و کمی هم از ناهار دوستان صرف نمودیم هوا دلپذیر و بسیار نشات آور بود و علی رغم اینکه زیادی ارتفاع در فشار خون اغلب صعود کنندگان اختلال ایجاد کرده بود ولی باز هم خاطره به یاد ماندنی را تداعی میکرد
کناره های دریاچه پر از برف و یخ بود و در این هوای سرد چند نفری هم مشغول شنا و آب تنی بودند در این میان آنچه برایمان تاسف آور می رسید این بود که: متاسفانه کوهنوردان بهداشت محیط دریاچه را اصلا رعایت نکرده بودند و اغلب داخل آب که به ظاهر پاک به نظر می رسید کاملا آلوده و پر از انواع زباله بود و این هرگز با روحیه کوهنوردی و ورزشکاری انطباق نداشت چند تنی هم از خانمها در بین صعود کنندگان بودند که برایمان جالب به نظر می رسید بعد از گشت و گذار در اطراف دریاچه وسایل را جمع و جور کرده و به سوی پناهگاه به راه افتادیم رفتنمان حدود 4.30 طول کشیده بود و برگشتمان حدود 2.20 دقیقه به طول انجامید و ما بعد از سختی های مختلف و رنج آور حوالی ساعت 12.30 به چادر رسیده و بعد از کمی استراحت به سوی شابیل و از آنجا به سوی تبریز به راه افتادیم
در این مسافرت سال 1373 برای من یک بار دیگر تداعی گردید چرا که در آن سال به همراه دوستان شهر مرزی بیله سوار که فرماندارشان بودم به سبلان صعود کرده بودیم آن زمان کسی به ما نمی گفت عمو خسته نباشید ولی این بار همه به ما تعجب کرده و می گفتند عمو، دایی خسته نباشید این مسئله برای ما هم جالب بود خلاصه در طول 54 سال عمر ،دو بار به قله سبلان صعود کردیم درست است که خسته کننده و تاقت فرسا می باشد ولی روح افزا و نشات آور است به امید روزی که همه در قله های شادی ، رفاه و صمیمیت زندگی کنیم