Saturday, October 24, 2009

آخر مهر ماه 1388



حدود سه ماه بود كه به ديارمان نرفته بودم از اين بابت سخت ناراحت شده و برنامه داشتم كه سري به ولايت بزنم برادارنم يك روز از من زودتر رفته بودند و من هم عصر روز پنجشنبه با خودرو مستعمل خود راهي ده شده و شب به آنجا رسيدم هوا صاف و آسمان پر از ستاره هاي نوراني بود و ماه هم خودش را به رخ همگان مي كشيد شب در منزل اوتاي باغچه اطراق كرديم
در باغچه بوديم كه شوراي محل و عده اي از اهالي به ديدارمان آمدند آنها در رابطه با برگزاري جشن انار كه چند روز پيش برگزار گرديده بود توضيح دادند از اين بابت كه بسيا رخوب مراسم اجرا شده بود خوشحال بودند مخصوصا" دانشمند گرام آقاي حافظزاده سخنان مبسوطي را ايراد كرده بودند كه بر افتخارات محل و منطقه افزوده بود و ازاين جهت هم اهالي زياده از حد شاد بودند
صبح روز جمعه 1/8/88 با تعدادي از كارگران روستايي راهي يوخاري باغ شده و مشغول كار در باغ شديم خزان بيموقع از راه رسيده و باغات را غرق در شيون و ياس كرده بود يواش يواش سبزينگي درختان با رنگ زرد عوض مي شد درست است كه خاطره رنگ سبز از دلها نمي رود ولي در طبيعت در بعضي نقاط اين اتفاق مي افتد تنها درختان كاج كوهستان به مقاومت كوهها در مقابل پائيز ايستادگي ميكنند و اين سمبل هرگونه مقاومت و ايستادگي و از طرف ديگر رنگ پيروزي و شادابي است در ديار ما هم اين رنگ بسيار دلنشين است ولو اينكه پائيز هم بهار عارفان است اما طبيعت هميشه بهار بايد بماند چرا كه دل انسان هم هميشه در بهار و با بهار بوده و خواهد بود
براي صبحانه چاي آتشي واقعا" برايمان لذت بخش بود خصوصا" با روستائيان ساده و صميمي همنشين شدن از خصوصياتي است كه برايش سالهاست احترام قائلم كار را ادامه داديم و تقريبا" زير ديب ارخي ( (Dib Arkhi را هرس كرده و ناهار را صرف نموديم حسن از مراد چشمه سي حاجي پئنجر (بولاغ اوتي) آورده بود كه براي ناهار بسيار سبزي خوب و سلامت بخشي است من از دوستان و برادرم خداحافظي كرده و به ده آمدم تا آماده حركت به تبريز باشيم و بعد از خوش و بش و خداحافظي با اقوام انارهاي خريداري شده را برداشته و به سوي تبريز حركت كرديم اين مسافرت نيز برايم بسيار خاطره انگيز و روحبخش ميباشد