Monday, January 4, 2010

هر آنچه خدا بخواهد

عصر جهت ديدار پسرم رضا به گلگشت رفته و به مطب يكي از پزشكان مراجعه كه به علت عدم حضورشان برگشتيم رضا را از نظر روحي كمي شكسته يافتم و از برخوردش پي بردم كه از ته دل ناراحت است موقع برگشتن به خانه از دلش بيرون كشيدم او در پادگان از دست معاون گروهانش ناراحت شده بود گويا ايشان به رضاجان توهين و اهانت كرده بود سعي كردم كه از دلش دربيارم و به او گفتم كه معاون گروهان چون استوار است و لذا برخوردش هم در همان سطح خواهد بود و ازاو خواستم كه شجاع و صبور باشد اين روزها هم سپري خواهند شد و او به دامن خانواده و جامعه باز خواهد گشت از طرف ديگر به ايشان گفتم كه در آموزش علي رغم اينكه نبايد مسئولين با فرزندان اين مرز و بوم اينگونه برخورد كنند ولي اغلب روال اينطوري است و سپس از همديگر خداخافظي كرده و جهت پيگيري كار او به ديدار دوستي رفتم
با آن دوستم خوش و بش كرده و از اوضاع كار و بارش سئوال كردم و از جوابش دريافتم كه 180 درجه از مواضع قبلي خود برگشته است و حتي در آرايش و تزيينات اتاقش هم تغييرات داده بود و خودش برايم علل مسايل را توضيح دادند و از طرف ديگر ايشان گفتند كه خانواده اش در عزيمت به ساير نقاط بطور جد پيگير هستند دوست مذكورم از معتقدان جدي شرايط حاظر بود ولي كمي اورا سست اراده در اين رابطه ديدم و من هم نسبت به عواقب خوب و بد موضوع مواردي را به ايشان اعلام نموده و از هم خداحافظي كرديم در وسط راه بودم كه از پسرم رضا sms ئي را دريافت كردم كه از مسايل قبلي برايم دلداري داده بود و قول داده بود كه در مقابل هرشرايطي خدمت سربازي را به اتمام برساند 14/10/88