Tuesday, January 27, 2009

شاه سلطان حسین کیست؟

سیاوش شهریور
به نقل از سایت یاری نیوز
هر سرزمینی و هر تاریخی و هر ملتی هم قهرمان دارد و هم ضد قهرمان، هم حکیم دارد و هم دیوانه، هم آزاده دارد و هم پست. این وجدان و زبان و نگاه و احساس ماست که در هر روزگاری قهرمان و حکیم و دیوانه و خائن و شجاع و پست را می شناسد و تقدیس می کند و بیاد می آورد و اسطوره می کند
تاریخ ما نیز از این قاعده مستثنی نیست و به حکم جبر زمان مجبور می شود که به یاد بیاورد و یا فراموش کند. اگرچه به یاد می آورد تا اسباب فراموشی اش را مهیا کند.شاه سلطان حسین نیز از آن شخصیت هایی است که در تاریخ ما مانده است و اکنون از فراز سالیان فراموشی دوباره به لطف شیرین زمان و قدرت و رقابت و قضاوت مرده ریگش را به مرور می نشینیم. خاتمی اما معاصر است، هم تاریخ و هم زمان و همراه ما. او پیش چشم و ذهن و زبان و قضاوت ماست. از بد حادثه ایستاده ایم و آتش دریغ را در انبان وجودمان افکنده ایم و چون کولیان شب های زمستانی به انتظار آتش امیدی نشسته ایم و در آرزوی ققنوس قهرمانی که از این آتش دیرپا برخیزد و رهایی تازه به ارمغان آورد و فسوس و دریغا که قهرمانان همچون همای و سیمرغ از جهان ما رفته اند
باری می خواهیم از رهگذر یک قیاس به کالبدشکافی قهرمان و ضد قهرمان بپردازم. امروز ما تاریخ را می سازیم و ارابه آن را از سر فردا عبور می دهیم. شاید امروز که خاتمی را شاه سلطان حسین فرض می کنند فردا مجبور باشند برای پاسداشتش خودشان را با او قیاس کنند که فردا چه بازی کند روزگار
من تاریخ را به مدد می گیرم و هر دو را با هم به تفسیر می نشینم
- شاه سلطان حسین شاه بود و دارای فره ایزدی و ادعای جانشین خدا در زمین بودن و ظل الله بودن و چون اجدادش محرم اسرار بودن و پادشاه دین بودن و صدر خاص و عام بودن داشت و خاتمی رییس جمهوری بود که طبق قانون اساسی اختیاراتی محدود داشت و او حتی مدعی رییس جمهوری واقعی بودن نداشت و خویش را از سر دریغ و تواضع و درد تدارکاتچی نامید و ادعای جانشینی خدا و امام زمان(عج) را هم نداشت و خویش را جز منتخب ملت بودن به هیچ لقبی مفتخر نکرد
- شاه سلطان حسین قدرت و سلطنتش را به وراثت و سفارش و تغلب (غلبه بر دیگر رقبا) و زور و شانس به دست آورده بود و جز مرگش سلطنتش را زوالی نبود اما قدرت خاتمی از راه رقابت، انتخاب، دموکراسی و اقبال مردمی و برای دوره محدودی به دست آمده بود
- شاه سلطان حسین به هیچ کس پاسخگو نبود و کس را یارای نقد و نظارت او نبود که اگر خاطر ملوکانه اش بر می آشفت سزای منتقد و مصلح با کرام الکاتبین بود و پاسخ هر تقاضای ناصواب و هر انتقاد گزنده ای زندان و شکنجه و تبعید و دربدری اما خاتمی به همه پاسخگو بود و او زیر تیغ تیز نظارت دستگاه های متنوع و متکثر دولتی و غیر دولتی بود. شاید به جرات بتوان گفت بیشترین نظارت تاریخ در حق او اعمال گردید. از دانشجو تا روزنامه نگار، از شورای نگهبان تا قوه قضائیه، از سیاسیون تا همه ملت، او و اقداماتش را رصد، نقد و نظارت می کردند
- شاه سلطان حسین با مداح و رمال و جن گیر و فالگیر و جادوگر محشور بود و معرفت و اندیشه و اقدامش منبعث و متاثر از آنان بود و ملک و ملت و دین را به دست بی کفایت آنان و پیشگویی شان سپرده بود و برای فکر و عقل و تجربه و فلسفه و فیلسوف و فقیه در اداره امور کشور ارزشی قائل نبود و دل به اوراد و ادعیه سپرده بود و معرفتی به روزگار خود و معیشت مردم و اقتصاد و سیاست کشور نداشت و منزوی و محدود به چاکران و متملقانش و دعاگویان دربار بود و خاتمی با منتقد و متفکر و فقیه و استاد دانشگاه محشور بود و تمام برنامه و عملش را نیز به داوری خرد و تجربه سپرده بود و جهان مدرن روزگار خود و مناسبات قدرت و معیشت و همه مولفه های زندگی جدید را می شناخت
- شاه سلطان حسین جز حرف و نظر و رای ناصواب و سبکسرانه و بی تدبیر و مستبدش صحبت و نصیحت و نظر و انتقادی را بر نمی تافت و تا آخرین روزهای سقوط باد قدرت در دماغش چنان زاویه دید و فکرش را تنگ کرده بود که زلزله سقوط و فروپاشی را نشنید و به تدبیر هیچ کس دل و جان نسپرد و از خر شیطان و خودرائی و قدرت و استبداد و شمشیر پایین نمی آمد و جز ربان زور نمی فهمید. غرور آنچنان کورش کرده بود که احساس خدایی می کرد و نمی دانست که فرعون ها هم می میرند. اما خاتمی چه؟ خاتمی دل به مشورت سپرده بود . برنامه داشت. خروجی ذهن و زبانش جز فهم و منطق و عقلانیت نبود. او به هیچ کس زوری نگفت و هیچ خاطری را از سر نخوت و غرور نرنجانید او گریه کرد اما گریه کسی را درنیاورد
- شاه سلطان حسین حکومت می کرد و بی توجه به حال ملک و ملت مشغول پادشاهی و سفر و غرور و قدرت. او هم ناظر بود و هم مجری. هم قاضی القضات بود و هم سپهسالار. هم دیوانسالار بود و هم قانون پرداز. اما خاتمی کشورداری می کرد. او مسوول قوه مجریه بود و لاغیر و خود می دانیم که تا کجا و چه اندازه و به قول خودش یک تدارکاتچی
خاتمی شاه سلطان نبود. چون ترس او و شاه سلطان حسین از یک جنس نبود.در دنیای جدید معنی همه گزاره ها و معناها و واژه ها و عبارت ها تغییر کرده است. دنیای نبرد تن به تن دیروز به دنیای نبرد عقل و تدبیر و اقتصاد و ترقی تغییر کرده است. امروز ترس دولت ها از جنس ترس از جنگ و کشتار و ویرانی و تحریم و بیکاری و عقب ماندگی است. امروز ترس از کاهش تولید ملی و درآمد ناخالص ملی است. امروز ترس از نابودی منافع ملی و استراتژیک است ترس امروز از جنس رفاه و اقتصاد و پیشرفت و ترقی است. اگر کشوری یا سیاستمداری با احتیاط و محافظه کاری و دیپلماسی سخن می گوید و رفتار می کند دیگر بر او ننگ و عار و نفرت و وهنی نیست. چه که جهان امروز جز تدبیر و سکوت و احتیاط را بر نمی تابد
امروز در عرصه سیاست و نظام روابط بین الملل کسی در ستایش دیوانگی خطبه نمی خواند. آیا صدام شجاع بود یا دیوانه. رفتار او ملت و کشور عراق را به ویرانی و انهدام و تلاشی و شکست و نابودی کشاند. مگر او به همه فحش و ناسزا نمی گفت. مگر او به همه حمله نکرد از عجم تا عرب. آیا تاریخ و وجدان و ذهن و روان هیچ انسان شریف و عاقلی او را شجاع می داند. مگر امام (ره) صلح را به خاطر مصالح کشور و ملت نپذیرفت. آیا او ترسو بود؟ هیهات. هرکسی که زمام قدرت را به دست گیرد باید فرق ترس و دیوانگی را بداند
خاتمی ترسو بود ولی دیوانه نبود. مگر در جنگ خلیج فارس ما با درایت از صحنه یک جنگ حتمی نگریختیم. آیا ترسو بودیم؟ امام حسن به خاطر جان شیعیان اندکش تن به صلحی داد که امروز از ورای هزاران تفسیر به ستایشش می نشینند. ترس خاتمی حداکثری از جنس تدبیر و دلسوزی و وظیفه و تکلیف داشت
برادران و خواهرانم ترس در اخلاق است که ذات خود را نشان می دهد. انسان ترسو بی گذشت است. انسان ترسو انتقامجو است. انسان ترسو عیب جو و خودسر است. انسان ترسو ریاکار و مزور است. انسان ترسو دروغگو و ادبار است. آیا منصفانه خاتمی ترسو بود
از همه مهمتر چه عواملی حس حمله و تاراج اصفهان را در سر فاتح جراری چون اشرف و محمود افغان گذاشت. آنها احساس کرده بودند که کشور و پایتخت ضعیف و بیمار است. مردم از صاحبان قدرت و شوکت ناراضی اند. مالیات ها کمرشکن و مردم در فقر و بیماری اند. کسی به فکر ملک و ملت نیست. همه سرنوشت کشور را به دست خرافه و رمل و دعا سپرده اند. عقل از کشورداری رفته است. خزانه خالی است و ... . اینها جرم شاه سلطان حسین و اذنابش بود
ولی خاتمی خزانه ای پر گذاشت. کشوری آبرومند و دارای شوکت. مردم به نسبت همه ادوار بعد از انقلاب راضی تر و بهتر. کمر غول بیکاری در حال شکستن بود. رشد اقتصادی قابل قبول عقل و تدبیر جایگزین شده بود. او رجز نمی خواند. او وعده دروغ نمی داد. او فحش و ناسزا به کسی نمی گفت. او سیل سرمایه گذاری خارجی را به کشور گشوده بود
در برابر خدا آیا خاتمی کشور را ضعیف کرد یا قوی و آبرومند. آیا او شاه سلطان حسین ایران بود یا شاه عباس ایران. خاتمی فیلسوف خداترسی بود که شرم و اخلاقش با ادب و سکوت جمع شده بود. خاتمی نه یک فرمانده جنگ بود و نه یک چریک مسلح و نه یک پارتیزان اهل خطر
فرق بین یک رهبر انقلابی و یک رییس جمهور اصلاح طلب از زمین تا آسمان است. معنای اصلاح طلبی یعنی صبر، آرامش، سکوت، تدبیر، عمل، سیاست، دوری از افراط و خشونت، پرهیز از هوچی گری و فریاد. اصلاح طلبی یعنی آهسته و پیوسته پیش رفتن. راستی من از روشنفکران و سیاسیون وطنم می پرسم از آن همه انقلابی گری و شور و شعار و مخالفت و مبارزه مسلحانه و غیره و غیره چه خیری در این تاریخ معاصر عایدمان شده است. بی شک همه ما هم نظر و هم رای هستیم که خاتمی می توانست از فرصت های تاریخی و طلایی پیش آمده بهتر استفاده کند. شاید از صلابتش برای روزهای لازم گله مند باشیم. شاید او را سزاوار ملامت بدانیم اما همیشه او را به عنوان اصلاح طلبی اندیشمند و شریف و شجاع ستوده ایم. او همیشه سزاوار احترام و مهر است. چه کسی شهامت برخورد و افشای لانه فساد و کشتار و تباهی در قتل های زنجیره ای را داشت؟ چه کسی زهره ایستادن در پیشاپیش جنبش اصلاح طلبی ملت ایران را داشت؟ چه کسی شعار جامعه مدنی داد؟ چه کسی علم روشنفکری را از سطح خبر و روزنامه و مجله به سیاست و عمل و گفتمان کشید؟ و ...
او قهرمان نیست. این ادعا و اذعان خود او هم است. او سیاستمدار و مدیر و روشنفکر و روحانی است که بر استوانه مدرج شخصیتش از قدرت و توان و نبوغ و کارو عمل تا ضعف و تردید و اشتباه را با هم دارد. او هیچ گاه بی درد و بزدل و عافیت طلب نبوده است. تاریخ گواهی خواهد داد که شاه سلطان حسین های این سرزمین کیست

No comments: